Friday, November 23, 2012

آنکه می پنداشتم باید هوا باشد

هی می خواهم بنویسم و هی نمی شود.  بعد از یک مدت ننوشتن و پنهان کردن کلمات لا به لای روزها،  وقتی تصمیم می گیری چیزی بگویی ،  حرفی بزنی و به این سکوت دست و پاگیر و مزاحم محل نگذاری، کلمه ها با تو قهر می کنند. نمی دانی از کجا شروع کنی، کدام حرف را اول بگویی وکدام را بگذاری برای بعد. جمله ها نا تمام می مانند و تو انگار دیگر جسارت گفتن حرفهایت را نداری.
 راستش دارم خفه می شوم میان حرفهایم، امشب نمی توانم بخوابم از حجم فکرها و حرفها! شده ام آدم دو سال پیش یا شاید 4 سال پیش!
آدم آشنای قدیمی...

No comments: