Friday, November 1, 2024

ز هر خون دلی سروی قد افراشت.

چی نظرت رو جلب می‌کنه وقت قدم زدن تو خیابون؟
این روزها سرو-
یه دوستی هم باعث شد حساس بشم به همه سروهای توی خونه‌ها و خیابون‌ها.
حالا وقت قدم زدن و راه رفتن تو کوچه و خیابون، سرم تو آسمونه به دنبال سروهایی که قد کشیدن تا وسط ابرها.
این شعر هم هی میاد توی سرم و چرخ می‌خوره. 
بزرگسالی ترکیبی از لذت بردن از کوچیکترین چیزها و رنج کشیدن از داستان‌هاییه که دیگه فهمیدی هیچ کاری و مطلقا هیچ کاری از دستت برای درست کردنشون بر نمیاد. در صلح کنارشون زندگی می‌کنی و با خودت تمرین می‌کنی که نحوه مواجه‌ات با اون‌ها رو تغییر بدی.

بزرگترین قصه‌ی توی سرم این روزها مامانمه.
کسی که به گفته خودش من عزیزترین فرد زندگیشم…

No comments: