تو آن زبانی
که تعدادِ حروفت تغییر میکند
هر روز
ریشههایت
تغییر میکنند
هر روز
مُشتقهایت
شیوهیِ اِعرابگُذاریات
تغییر میکند
هر روز.
نزار قبانی
ننوشتن من این روزها خیلی شبیه نوشتن است. بسکه خودم را میان نوشته های این و آن پیدا میکنم، که انگار از زبان منند! چه تو ی وبلاگ ها،چه کتابی که دارم می خوانم،چه حتی تیتر یک روزنامه ی سیاسی! به صورت انعطاف پذیری، شکل هر نوشته ای را می گیرم،که دارم می خوانم. با خودم هم حظ می کنم که به به عجب چیزی نوشته ام من!!
این حس همذات نوشتار پنداری، حس خوبِ خیلی بدی است! دلم می خواست آدم نفهم ماجرا می شدم چند وقتی. اصلا مثل اینکه نشسته ای کنار یک آدم ناشنوا و همین طور داری برایش درد و دل می کنی، حواست هم نیست که آن آدم، یک کلمه از حرف هایت را هم نشنیده! دلم می خواست آن آدم ناشنوا بودم. دلم می خواست، حتی می شد آدم ناشنوای چشم بسته ای می شدم. که حتی نمی دیدم چهره ی آن آدم را میان حرف هایش!
زمانی می گفتم رسیده ام به جایی که دیگر وقتش است این طوری باشم، حس کرده بودم، بس است هرچه شنیدم و دیدم و خواندم، چند وقتی را بگذار فقط بنویسم، اینهمه دنبال خودم نباشم در هر کتابی و داستانی. بگذار کمی، خودم از خودم بنویسم. اما زودی یک جایم آلارم داد دلت می آید ،حیف نیست !می خواهی چطور شوی مثلا؟می خواهی چه بگویی؟ میخواهی چه بنویسی؟
این حس همذات نوشتار پنداری، حس خوبِ خیلی بدی است! دلم می خواست آدم نفهم ماجرا می شدم چند وقتی. اصلا مثل اینکه نشسته ای کنار یک آدم ناشنوا و همین طور داری برایش درد و دل می کنی، حواست هم نیست که آن آدم، یک کلمه از حرف هایت را هم نشنیده! دلم می خواست آن آدم ناشنوا بودم. دلم می خواست، حتی می شد آدم ناشنوای چشم بسته ای می شدم. که حتی نمی دیدم چهره ی آن آدم را میان حرف هایش!
زمانی می گفتم رسیده ام به جایی که دیگر وقتش است این طوری باشم، حس کرده بودم، بس است هرچه شنیدم و دیدم و خواندم، چند وقتی را بگذار فقط بنویسم، اینهمه دنبال خودم نباشم در هر کتابی و داستانی. بگذار کمی، خودم از خودم بنویسم. اما زودی یک جایم آلارم داد دلت می آید ،حیف نیست !می خواهی چطور شوی مثلا؟می خواهی چه بگویی؟ میخواهی چه بنویسی؟
حالا حواسم را جمع کرده ام تا دیگر"پر از حرف برای گفتن و مدام پیدا کردن خودم میان حرف های دیگران"نباشم.
و تمام اینها باعث شد امروز چشم ببندم روی هر نوشته ای و همین طور بی وقفه بنویسم و جای هیچکس هم نگذارم خودم را! تا هر کجا که شد...
* تیتر هم از نزار قبانی
4 comments:
نوشتن اولین کامنت برای اولین پست وبلاگ یک دوست کار آسانی نیست.
تو همیشه به من میگفتی بنویسم، حالا من به تو می گویم. بنویس، هر چه باشد. آدم هر قدر هم که خودش را توی حرفهای دیگران پیدا کند، هر قدر هم که خودش را جای دیگران بگذارد، هر قدر هم که بگذارد دیگران بگویندش و تعریفش کنند، باز هم می خواهد و لازم است خودش از خودش بگوید، خودش خودش را تعریف کند و بازشناسد. خوب است که می خواهی دوباره بنویسی. تولد نوشتاری دوباره ات مبارک. خوشحالم که مخاطب حرفهای احتمالی ات هستم ...
سمیرا جونم بالاخره برگشتییییی
دوجت دارم ممولی خودم:*
سلام دوست جان
قبل از هر چیز نوشتن دوباره ات رو بهت تبیرک میگم
و امیدوارم این بودن و نوشتن دریچه ای باشه به روزهای آفتابی و انعکاس دهندهً پس ذهنت باشه ، ذهنی که ابرهای تیره از آسمونش کنار رفتن ..
اینکه این روزها اینقد با همه تیپ نوشته ای همذات پنداری می کنه برای من هم غریبه نیست
به نوعی اپیدمی شده
بچه تر که بودمی تعریفی که از مایعات داشتیم این بود که به شکل هر ظرفی که در اون ریخته بشن در میان و ما این روزها انگار میع شدیم
قبول داری ؟
امیدوارم از پس این حرفت بر بیای :
حالا حواسم را جمع کرده ام تا دیگر"پر از حرف برای گفتن و مدام پیدا کردن خودم میان حرف های دیگران"نباشم.
واي سميرا
امروز خوش حالم كردي
با بودنت
با دوباره بودنت
با دوباره و دوباره و دوباره بودت
كه من شادم
و درود بر تو؛ بانوي انديشه هاي ناب
+ نوشتنت را هميشه مي خواهم
كه بودنت دلگرمي است، بانو
Post a Comment