حال و روز خوبی ندارم، کوچکترین مسئله ای باعث می شود این غم کنترل شده ی پنهان شده ی، بی اندازه، بیچاره ام کند!
درست مصداق اینکه فیلانی منتظر است بهش بگویند بالای چشمت ابرو تا قهر کند !من هم کافی است یکی بیاید بگوید گربه ی همسایه یک پایش می شلد تا بزنم زیر گریه! جوری که انگار اتفاق بدی افتاده است! جوری که انگار گربه ی همسایه جد و آباد من است و جانش بسته است به جانم! از این حالت رنجور خودم دل خوشی ندارم. درست جایی و وقتی که نباید دستم رو می شود. یا بهتر است بگویم دست دلم رو می شود...
3 comments:
"درست جایی که نباید دستم رو می شود"
اینجا را چقدر خوب گفته ای سمیرا!
امیدوارم این روزهایت زود بیایند و بروند تمام شوند ...
صبوري ت را دوسـ ـت دارم
ميان اين واژه هاي تار
كه تعبير اين روزهاي من ست
اين حالي كه داري!
سمیرای نازم! خوشحالم که دوباره مینویسی! همیشه نوشتناتو دوست داشتم و به قلم زیبات حسودیم میشه!
دوست دارم عزیزکم....
Post a Comment